تاب ناب من طوری که ارتقاء پیدا کردم
یادمه که بعد مدتی که از مسئول شدنم گذشت و حالا دیگه 4 نفر رو هدایت میکردم، گفتم دیگه وقتشه تشویق بشم.
ارتقاء تا اون لحظه برای من مثل نبردی میموند که الان دیگه فاتح میدانش شده بودم. اینو فقط خودم به یقین نرسیده بودم، بلکه به گوشم رسونده بودند. پس خودم رو آماده کردم برای صحبت با مدیر عامل. چند روزی آماده کردنم و جمع و جور کردن صحبت هام زمان برد و بسم الله گفتم و زمان خواستم برای صحبت کردن.
خلاصه روز موعود رسید و منم بدون ترس و با ساختار درست که از قبل طراحی کرده بودم و سوالات پیش بینی شده دلم رو زدم به دریا... مدیر عاملم رو قانع کردم که حرف های من جای فکر داره.
شب به صبح نرسیده من تجربه اولین ارتقاء شغلی همراه با افزایش حقوق رو تجربه کردم. فردا نرسیده به شرکت همه از قضیه مطلع شدند و بماند تاب ناب های بعدی که حتما با شما به اشتراک میگذارم.
تاب نابی که خوردم غلبه به ترس و گفتن حق بود... بی آنکه فکر کنم که دیگران از نگفته های درون من، از چشم انداز من، از تلاش انجام شده پشت پرده من، شور و شوق خرج شده من و ... اطلاع دارند و یا ندارند.