تاب ناب من زیاد حرف بزن!!!
روزهای اول کار توی شرکت جدید بود. به خودم اجازه نمی دادم حرف بزنم. بیشتر زمانم رو با صلاحدید مدیرم تو جلسات مینشستم و به جریان امور و صحبت های رد و بدل شده توی جلسه گوش میدادم. مدیرم بهم گهگاهی میگفت که توی این جلسات هر چقدر گوش باشی بیشتر یاد می گیری و نسبت به وضعیت و روال کاری این شرکت مطلع میشی. منم دقیقا همین کار رو می کردم. هر چقدر سکوت می کردم و شنونده بودم با همکارهای شرکت بیشتر آشنا میشدم . مثلا مسئول کنترل کیفیت خیلی وراج بود یا مسئول تولید خیلی کاری و عملیاتی و واقعی بود. خلاصه اینکه سه ماه وضعیتم به همین شکل بود. توی 8 ساعت کاری شاید 5 تا جمله صحبت می کردم. پیش خودم ولی کلی حرف بود ، مثل این :
مسئول کنترل کیفیت با این وراجیش چرا دور انداخته نمی شد. چیزهای خیلی بدیهی رو با تمام جزئیات میگه و وقت همه رو میگیره و اونجایی که به تخصص میرسه هم اطلاعات و دانش غلطی داره ولی با اون همه با یه اطمینانی میگه.
جالبه چند مورد غلط هاش رو شد ولی اون به اشتباهاتش مطمئن و به درستی ها مشکوکه. جالبتر اینکه این مسئول وراج و کم دانش و کم تجربه از نظر مدیر ارشد بهترینه. خیلی روش تمرکز میکردم. بارها به خودم می گفتم این داره چی میگه. با خودش چند چنده..... لج همه رو درآورده بود و خیلی هم مورد توجه مدیر ارشد بود. گوشه و کنار از منابع موثق هم میشنیدم که حقوقش از مدیرشم بالاتره، تازه کمک هزینه خرید هم داره. هر دوره آموزشی بود ایشون میرفت اونم با چه شرایط خوبی!! خیلی خیلی باعث تعجب همه بود. من همینطور گوش بودم. ایشون داشت مدیر ارشد رو مدیریت می کرد. اونم به چه شکلی، با در اختیار دادن گزارشات مطابق با میلش. بقیه ولی داشتند می جنگیدن. با چی؟ با نحوه گزارش خواهی مدیر ارشد. و چقدر این کار تو اون مجموعه جواب نمیداد. خیلی ها خیلی موارد رو درست میگفتن، درست رفتار میکردن، وقت حروم نمیکردن، کار و دانش رو به درستی پیاده می کردن ولی نه با راه و روش مدیر ارشد بلکه با راه و روش درست.
این همون نقطه کور قضیه و تاب ناب من هست. مایی که داریم تو یه مجموعه و زیردست مدیر ارشد کار میکنیم می بایست گوش میدادیم و نگاه میکردیم که ارشد چی و چطور میخواد و اونطوری ارائه میدادیم. این یعنی واقع بینی در مقابل کامل گرایی یا همون کمال گرایی. اینطوری توی دنیای واقعیات هست که ارتباط شکل میگیره و در چرخه ارتباط هست که میشه امید به تغییر رو زنده نگه داشت. پس حرف بزنیم جایی که لازمه یه مسئله ای که میتونه با یه جمله روشن بشه رو با ده جمله روشن کنیم. و یا شایدم برعکس . بایست با این رفتارهای واقعی رفت به سمت تغییر.